محل تبلیغات شما

زهره عواطفی حافظ



احسان پیر‌برناش طناز و رومه‌نویس جوان در صفحه تلگرامی‌اش همان اوایل ورود تاج به سر ویروس یک متنی گذاشته‌بود که چند خطش را می‌آورم:"قبول کنید ورود این بیماری بدون لطف هم نبوده؛ مثلا من خودم آدم می‌شناسم که فقط دم سال تحویل دست و صورتشو می‌شست، اما الان از ترس کرونا روزی دو سه دفعه خودش رو می شوره و ما تازه فهمیدیم این بنده خدا اصلا برنزه نیست، همه‌اش آلودگی بوده و به چشم برادری پسر سفید و تپلی هم هست اتفاقا." خدا را صد هزار مرتبه شکر، بعد از کلی
از قدیم‌الایام گفته‌اند:"رطب خورده منع رطب چون کند؟"، خوب باشد من که نمی‌خواهم به کسی بگویم زود باش بچه‌دار شو یا فرزند بیشتر زندگی بهتر، حتی نمی‌خواهم بگویم:"بچه که عمر و نفسه، یکی خوبه، دو تا بسه" اگر می دانید که چه خوب اما اگر مطلع نیستید، عرض کنم خدمتتان که کشور ما در کنترل زاد و ولد در یک برهه تاریخی کولاک کرد و روش‌های کنترل جمعیت و بهداشت ذیل این موضوع باعث شد همه‌ی دنیا از علم پزشکی و ت‌های ایران ما انگشت به دهان بمانند.
دیروز که می خواستم کارت مترو ام را از کیسه پلاستیکی توی کیفم بیرون بیاورم و روی دستگاه بگیرم، متوجه شدم یک مامور انتظامی از آقای جوانی می­خواهد که ماسکش را بزند. این اتفاق برای کارمندانی مثل من که هیچ مسیری برای رسیدن به محل کار جز مترو ندارند بسیار امیدوار کننده است. اما چه گذشت تا به اینجا رسیدیم. چشم­هایی درشت و خمار با مژه­هایی برگشته و روبنده­ای که دهان و چانه زنی را که تصویر سیاه و سفیدش بر پنجره درب انتهایی اتوبوس نقش بسته ­بود را می­پوشاند.
چند وقت پیش یادداشتی نوشته بودم با نام "خیس ترین نامه دنیا"، در این یادداشت پروسه نوشتن وصیت نامه در سن بیست سالگی­ام را نوشته­بودم که البته جای خنده و هزلش بیش از اشک و آهش بود. این رسم وصیت نامه نویسی عواید حقوقی و عاطفی بسیار زیادی دارد که همه ما از آن آگاه هستیم و به لطف خدا آنرا انجام می­دهیم که مایه شادی بازماندگانمان شود. ولی گاهی اوقات لازم است از خواست­هایمان با اطرافیان صحبت کنیم و مواردی هست که نمی­توان آنها را به بعد از مرگ موکول کرد.
شروع حرف درباره این موضوع همیشه سخت و آزار دهنده­است. به عنوان کسی که به فراق همیشگی یکی از عزیزانش دچار می­شود این انقطاع بسیار دردناک و حتی گاهی باعث و بانی دوره­های بیماری روحی طولانی است. اما به عنوان یک انسان فانی که به قول معروف "شکاریم یکسر همه پیش مرگ" اما چه به عقبه مذهبی اندیشه هایمان برگردیم و چه به اصول روانشناسی نوین رجوع کنیم، اندیشیدن به این اتفاق حتمی زندگی، یک لابد و البته بسیار مفید است.
از قدیم الایام به ما گفته اند که بر گردن پدران است که نام نیکو برای فرزندان خود انتخاب کنند. حتی شنیده ام اهالی علوم غریبه و دست به سر کتاب ها و رمالان و کف بین های محترم نیز با کلید نام فرد و مادر مکرمه اش به اسرار گذشته و آینده اش دست پیدا می کنند. اما چه کنم که این نوع حکمت ها تنها بین ما از ارج و قرب برخوردار است و ساکنان کشور چین و ماچین و دشت ختن هیچ توجه ویژه به این موضوع ندارند . امروز من درباره نام یک ویروس حرف هایی دارم.
بیشتر ما دلمان میخواهد یک طور هایی آن درخشش " راجر فدرر " بودن یا " ون گوگ " طور زیستن را تجربه کنیم. اما چطور؟ زندگی این افراد پر است از شاخه به شاخه شدن، برعکس نود درصد دانشمندان و افراد شاخص جهان که عمر و زندگی خود را صرف یک رشته از دانش کرده اند. جیم هولت ( Jim Holt ) در یادداشتی با نام " قانون ده هزار ساعت تا موفقیت را به یاد می آورید؟ فراموشش کنید." ( Remember the ‘10,000 Hours’ Rule for Success? Forget About It ) در نیویورک تایمز در جدال بین تک رشته
دو و نیم سال قبل از فارغ التحصیلی از دانشگاه شروع کردم به تلاشی مصرانه برای پیدا کردن یک شغل مناسب و البته یک و نیم سال آخر را در یکی از وزارت خانه های عریض و طویل به صورت نیمه وقت به کار مشغول بودم. اما دوسالی طول کشید که سطل آب پر از تکه های یخ شبیه آن چالش معروف، در یک روز خوش از بیست و چهار سالگی ام بر سرم خالی بشود و بفهمم تاثیر یک مدرک لیسانس از دانشگاه امیرکبیر یک معدلی که حاصل چهار سال جان کندنم بود، در موضوع استخدام در یک شغل دلخواه کمتر از اثر هم
آذر ماه سال 98 خورشیدی در قابلمه هایمان شلغمی که شکمش را تراشیده بودیم و عسل در میانش ریخته بودیم، بخار پز می ­ کردیم و برای جلوگیری از سرماخوردگی فصلی و سرفه های شدید برای اعضای خانواده سرو می ­ کردیم که زنی ماهی فروش در یکی از بازارهای ووهان چین تب کرد و متوجه شد با درمان های همیشگی تبش فروکش نمی­کند. اخبار نگاه می­کردیم و با خیال راحت به کارهای روزمره­مان فکر می کردیم. دعواهای زن و شوهری، زیرآب زنی های کاری، بالا و پایین شدن های دلار و سکه.
تصورات من از جنگ به آلبوم سربازی آقا (پدرم)، آژیر سفید و قرمز، پناهگاه، پرچم ایران،… خاطرات دور کودکی محدود می شد. اما در کتاب”جنگ و صلح” هیچ خبری از این حرفها نیست. یک سری خانواده های پولدار بودند که هی یکی عاشق می شد و گاهی خیانت میکرد و دوئل و… خوب این عدم تناسب مفاهیم جنگی به جایی از ذهن نوجوانانه من بر نخورد و راستش فکر می کردم خوب آنجا خارج است و همه چیزشان با ما فرق دارد. من و هم نسلانم هیچ وقت به جنگ های واقعی فکر نکرده ایم، کتابهای تاریخمان که
تمام شش هفت ماه گذشته وقت کافی داشتم که به این فکر کنم که امروز باید چه کار کنم. مطمئن بودم مثل همه چیزهای دیگر زندگی ام برای روزی که کرونا هم بگیرم برنامه ریزی دارم. ولی چی شد؟ چرا از وقتی افتادم توی ماجرا ، همه چیز عوض شد. چرا گیج شدم. ته دلم یک چیزی نیست یک چیزی شبیه موتور هواپیمای زندگی ام که دیگر استارت نمی خورد. دکتر گوشی طبی اش را گذاشت روی پشتم، نفس عمیق نشد. سرفه شد. درد همه جا پراکنده بود.

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

تناسب اندام وبلاگ رسمی آرمین رحیمی